حتی دختره قسمشون میده ازشون خواهش میکنه که به مرداشون نگن.. دختره زنگ میزنه به خواهرِ پسره میگه قضیه بچه رو خواهرشم کاری نمیکنه فقط میگه نری عمل پرده بکارت بکنیا خوب نیس عوارص داره فلان.. دختره میگه بخاطر سفط بچه حالش خبییییلی یده و خونریزی شدیذ داره و اینا الانم خونه مادربزرگشه نمیدونتم چیکار کنه جون اونا قضیه نمیدونن.. اونم فقط میگه میخای بیام ببرمت دکتر؟ دختره‌م میگه نه چونکه مادربزرگش اینا خیلی مذهبین و اجازه نمیدن دختر تنها حتی چند دقیقه از خونه خارج شه.. خواهرش و زمداداشش و اینا میرن به پسره میگن این دروع میگه احتمالا اصن بچه ای درکار نیس چون جواب آزمایش بهت نشون نداده داره گولت نیزنه و از این حرفا.. حتی مامانش اینا هم قضیه رو میفهمن ولی خونوادش کلا گردن نمیگیرن خلاصه... دختره هم  خوموادش بخاطرش همگی میان این شهر که پیشش باشن چند روزم پیشش میمونن چون برنمیگشته خونشون. خونواده پسره برا اینکه صداشو بخوابونن انقد پسره گفته تا میرن یه خواستگاری کوچیک اصن حرف ازدواجم نمیزنن زنونه هم میرن