10سال از شوهرم جدا شدم و ی دختر 17ساله دارم که حضانت کامل به خودم هست یک سال و نیم پیش مادر شوهرم سکته مغزی زد و دخترم هر از گاهی مادر برگشو میدید و ناراحت شد منم اجازه دادم بیمارستان به ملاقات مادر بزرگش بره مشغله زندگی خانواده پدری و گرفتاری هاشون کسی رو برا نگهداری مادشون نداشتنداز من خواهش کردن دخترم ی چند روزی از مادر بزرگش مراقبت کنه منم اجازه دادم هم از روی انسانیت هم به خاطر دخترم به پدرش و خانواده پدری نزدیک بشه و احساس دلتنگی نکنه متاسفانه چند روز تبدیل به یک سال و نیم شد جوری که ملیکا رو به زور دعا و آزار نگه داشتن تا اینکه دو ماه پیش از خونه مادر بزرگش دزدی میشه و یک عدد ان دزدیده میشه ملیکا با جیغ مادر بزرگ بیدار میشه به پلیس زنگ میزنه وصورت جلسه نوشته میشه ۱۴۰۲/۱/۲۱، ۰۷:۱۱ آگاهی ملیکاارو خواست وگفت عمو همه وپدرت شاکی تو ومادرت شدن حالا 26دادکاه داریم راهنمایی میخواستم باید چیکار کنم برای دفاعیه